کاندو

این کاندوهای تنگ و تنک برای جوانان خوب است اما تکلیف آنها که عمری در خانه‌ها زندگی کرده‌اند چه می‌شود؟

نسل بیبی‌بومرها که آرام آرام دارد از میان‌سالی وارد سال‌مندی می‌شود، یک عمر در خانه‌های خود زندگی کرده‌اند و از کاندوها، با آن دیوارهای نازک و همسایه‌های مستاجری که زود به زود عوض می‌شوند، دل خوشی ندارند

تکلیف نسل بیبی‌بومرها که آرام آرام دارد از میان‌سالی وارد سال‌مندی می‌شود با این تغییرات بازار مسکن چیست؟ آنها در دوره انفجار جمعیت پس از جنگ جهانی دوم، یعنی در حد فاصل سال‌های ۱۹۴۶ و ۱۹۶۴ به دنیا آمده‌اند و زاده دوره رفاه و رونق اقتصادی در جهان هستند. ریسک‌پذیری و کارآفرینی و همین‌طور خلق کسب و کار جدید از ویژگی‌های بارز این نسل بوده است. آیا حالا باید از آنها بخواهیم که از همه خصوصیات و خاطره‌های خود دست بشویند و به کاندوهای تنگ و تنکی که در هر کوی و برزن سر برآورده منتقل شوند؟ تکلیف آنها با حیاط و گاراژ و گل‌کاری و چمن‌آرایی که یک عمر با آنها زندگی کرده‌اند چه می‌شود؟

یعنی از همه اینها و همسایه‌های مهربان و مغازه‌داران محلی که با هم پیر شده‌اند دست بشویند و به داخل کاندوها بروند؟ نروند چکار کنند؟

این مطلب کوشیده تا به این پرسش‌ها پاسخ دهد.

نسل بومرها که در بازار مسکن تورنتو در خانه‌های بزرگ زندگی می‌کنند، به نظر می رسد که حالا دارند در این مورد تجدیدنظر می‌کنند. آنها احساس می‌کنند که شاید لازم باشد خانه‌های بسیار بزرگ تورنتو کوچک‌تر شود و به سکونت‌گاه‌هایی به سبک اروپایی تبدیل گردد.

نسل بومرها که حالا در حال گذر از دوران میان‌سالی خود هستند، احساس گناه می‌کنند. خانه‌های آنها هر چقدر هم کوچک و یا حتی نیازمند به تعمیر هم باشد، باز ثروت بزرگی به شمار می‌آید. دیگر فرزندان‌شان از پیش آنها رفته‌اند. آنها یک عمر در خانه‌های خود زندگی کرده‌اند و از کاندوها، با آن دیوارهای نازک و همسایه‌های مستاجری که زود به زود عوض می‌شوند، دل خوشی ندارند.

کاندو؛ زندگی در قوطی‌های دربسته؟

حتما شما هم با این منظره روبرو شده‌اید که شخصی مثلا در کاندوی کوچکی در خیابان کینگ چطور هر روز صبح درب بالکنش را باز می‌کند تا به سگ کوچولویش اجازه بدهد برای انجام پی‌پی بیرون بپرد، این یعنی همه دنیای آن سگ کوچک و صاحبش، آنها از همین مچاله شدن در کاندوهای کوچک می‌هراسند،‌ یا شاید هم هزینه‌های زندگی در کاندوست که آنها را می‌ترساند. دلیل هر چه که باشد، آنها فعلا‌ سر جای خودشان، در معدن طلای کاوش نشده‌شان، نشسته‌اند.

اما جور دیگری هم می‌توان به قضیه نگاه کرد؛ اینکه این بومرهای میان‌سال بیش از حد فضا اشغال کرده‌اند.

محله‌ی خود من روزگاری بلبشوی شگفت‌انگیزی بود از خانه‌ها و آپارتمان‌های اجاره‌ای و کاندوهایی که چند نفر با هم به‌طور اشتراکی آن را کرایه کرده بودند. تد پیر، دو ساختمان پایین‌تر، اتاق‌هایش را به عده‌ای آدم محترم با پاهای پرانتزی، علاقمند به بطری‌های کوچک آلپنبیتر و مشتری شیرینی‌پزی گوشه‌ی خیابان، اجاره داده بود.

خانه‌ی بغل‌دستی ما یک آپارتمان مجزا داشت. من عاشق آنیزا بودم که واحدش را همیشه تر و تمیز و عالی نگه می‌داشت. ما هر طور بود با هم ارتباط برقرار می‌کردیم، گرچه او هیچوقت انگلیسی‌اش عالی نشد و من هم نتوانستم لهستانی یاد بگیرم.

آن روز که ما خانه‌مان را خریدیم

وقتی که ما خانه‌مان را خریدیم، در زیرزمین آن مستاجر مهربان و صبوری سکونت داشت؛ تا اینکه تصمیم گرفتیم زیرزمین و سه طبقه فضای بالای آن را تعمیر کنیم. بچه‌ها گاهی آدم را مجبور به چنین کارهایی می‌کنند. البته خانه هم واقعا وضعیت جالبی نداشت.

به این ترتیب موجودی خانه‌های اجاره‌ای در محله کاهش یافت. در عوض، بازار نوسازی‌های کلی و درست کردن باغچه‌های تجملاتی و آشپزخانه‌های لوکس با اجاق‌های بسیار بزرگ رونق گرفت. شما سِت ماشین‌های لباسشویی و خشک‌کن را دیده‌اید که این روزها چقدر بزرگ شده است؟ اینها را چه کسی طراحی می‌کند؟ دقت کرده‌اید که اندازه‌ی ناو هواپیمابر شده‌اند. آیا ما واقعا عقل‌مان را از دست نداده‌ایم؟

مستاجران همیشگی حالا صاحب خانه شده‌اند

آنها که همیشه در جست‌وجوی آپارتمان‌های تنگ و کوچک بودند، حالا با تشویق بانکدارهای مهربان، حساب و کتاب خود را کرده‌اند: با توجه به اینکه نرخ بهره‌ هنوز هم پایین است و اجاره‌ها هم سر به فلک کشیده است، پس چرا پول‌مان را در ملک سرمایه‌گذاری نکنیم؟ اما بعد قیمت‌های مسکن بالا و بالا و بالاتر رفت و میزان استهلاک بدهی‌ها کنترل شد و بدین ترتیب توان فراهم آوردن پیش پرداخت برای خرید خانه روز به روز کاهش یافت، تا اینکه یک سال پیش این رشد قیمت‌ها متوقف شد، اگرچه برای کاندوها چنین اتفاقی نیفتاد.

اخیرا متوجه شدم که یک آپارتمان دو خوابه، چند قدم دورتر از خانه‌ی ما، ماهی ۲٫۵۰۰ دلار به اجاره رفته است. یک خانه‌ی نیمه‌ مستقل را هم دو بلوک آن طرف‌تر برای اجاره گذاشته‌اند و اجاره‌بهای آن را ۴,۵۰۰ دلار تعیین کرده‌اند.

این دگرگونی به شکل ناخوشایندی تا خیابان Roncesvalles هم رسیده است که شریان اصلی محله به شمار می‌رود.

محله‌های قدیمی؛ زیبایی و هویتی که دارد رنگ می‌بازد

غذاخوری‌های قدیمی لهستانی حالا تعدادشان کمتر شده است. می‌دانم وقتی که برای نماندن خیاط‌ها و کفاش‌ها غصه می‌خورم، شبیه به پیرزن‌ها می‌شوم، اما واقعا می‌گویم، مگر هر محله به چند رستوران احتیاج دارد؟ هنگامی که اجاره‌ها در محله‌ای بالا می‌رود، اوضاع مغازه‌های مستقل خراب می‌شود؛ سر و کله‌ی فروشگاه‌های زنجیره‌ای پیدا می‌شود و زیبایی‌های محله باز هم بیشتر رنگ می‌بازد.

و تازه همه این اتفاق‌ها در شهری در حال وقوع است که خود را بر اساس محله‌هایش تعریف می‌کند. یک جورهایی آب و رنگ و سرزندگی و تنوع این محله‌ها در حال از بین رفتن است.

دولت فقط به جنبه آشکار مشکل پرداخت

دولت در این باره چکار کرد؟ دولت استان انتاریو سال گذشته یک «سری گزینه‌ها» را تصویب کرد برای کمک به آرام ساختن بازار مسکن. مداخلاتی که هدف از آنها کاستن از میزان مالکیت سودجویان، یا به عبارت مودبانه‌تر خریداران غیرساکن، به نفع ساکنان واقعی شهر بود که با درماندگی دنبال جایی برای ریشه دواندن و زندگی هستند. طبق معمول هم در این گونه بحث‌ها عمده‌ترین راه حل را گرفتن مالیات از خریداران خارجی می‌دانند. به عبارت دیگر، همه‌ی نگاه‌ها به جنبه‌ی آشکار مساله معطوف شده است.

نسلی که هنوز به همسایه‌های مهربان نیاز دارد

اما تکلیف پس‌زمینه‌های مساله چه می‌شود؟ بیایید برای یک لحظه هم که شده، نگاه جامع‌نگرانه‌ای به این موضوع داشته باشیم. نسل بومرها که در حال پیر شدن است در نهایت تبدیل به باری اضافی بر دوش سیستم سلامت می‌شود. چگونه می‌توان مانع از این اتفاق شد؟ باید آنها را به مدت طولانی‌تری در خانه‌های‌شان نگه داریم. آنها باید همچنان از پله‌ها بالا و پایین بروند. باید نرم و انعطاف‌پذیر باقی بمانند! آنها باید بتوانند با دختر کوچولوی ناز همسایه‌ی بغلی و صاحب کافی‌شاپ سر خیابان که جسورانه هنوز مغازه خود را سرپا نگه‌داشته کرده است و سگ پشمالوی گوشه‌ی محله که عاشق نوازش شدن است، ارتباط داشته باشند.

شاید وقت آن رسیده باشد که دایره را کامل کنیم و به همان نقطه‌ی شروع برگردیم و خانه‌های بسیار بزرگ را به سکونت‌گاه‌هایی به سبک اروپایی تغییر بدهیم. در هال جلویی دیواری بکشیم و در طبقه‌ی دوم آشپزخانه‌ی جمع و جوری بسازیم و به این ترتیب آپارتمان جداگانه‌ای برای اجاره درست کنیم. یک راه حل می‌تواند این باشد. اما من یکی که فکر نمی‌کنم بخواهم مستاجر داشته باشم.

خانه‌های‌مان را آیا با دیگران تقسیم کنیم؟

یکی از عمو زاده‌هایم در ونکوور دنبال این است که خانه‌اش را کوچک و به اندازه‌ی یک کاندو تبدیل کند. اندکی نگران‌کننده به نظر می‌رسد، چون کارهای زیادی دارد، از جدا کردن امتیاز‌های گاز و برق و مانند اینها گرفته تا برآوردن استانداردهای قانون کاندومینیوم. اما با وجود اینها، راه حل جذابی است. منافع سلامت روانی و فیزیکی باقی ماندن در کامیونیتی به نظر آشکار می‌آید و چیزی است که دولت استانی قاعدتا باید از آن حمایت کند. شاید لازم باشد که وزیر اقتصاد دست کم نگاهی گذرا به این راه حل بیاندازد و ببیند که از چه راه‌هایی می‌توان نسل بیبی‌بومرها را به عنوان بخشی از راه حل در نظر گرفت. شاید بتوان با تعیین مشوق‌هایی این ایده را به پیش برد.

شاید زمان بها دادن به فکرهای جدید رسیده باشد.

این مطلب نخستین بار در تاریخ 7 جون 2018 در شماره 144 هفته‌نامه‌ی آتش چاپ تورنتو منتشر شده است. این شماره نشریه را می‌توانید از اینجا دانلود کنید. لینک مطلب هم در سایت آتش اینجاست.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا